حروف در موسیقی و مصرع های آزاد
( نویسنده : نجیب سخی )
« صائب دو چیزبشکند قدر شعررا ـــ تحسین ناشناس و سکوت سخن شناس »
در موسیقی حرف به مفهوم تحت الفظی کلمه وجود ندارد ، در عوض آوازها هستند که این نقش را ایفا مینمایند ؛ لهذا نغمه های موسیقی قبل از آنکه در قید وزن بیایند ، در هر زبانی زمینۀ پذیرش دارند ؛ پس هرگاه در مورد حرف صحبت میکنیم در موسیقی ، در واقعیت در مورد صدای حرف سخن گفته ایم ؛ بنآ تعریف حرف در موسیقی چنین است : « حرف در موسیقی عبارت از یک آواز تلفظ شده است » .
آن قسمت از آلۀ صوتی که این آواز ها را تولید میکند ، آنها را نقاط باز دهندۀ حروف میگویند ؛ هرگاه لب ها بسته باشد هوا از بینی خارج گردد ویا بر عکس آن صوت حالت دیگری دارد . صدا روشن ورسا است ویا خفه وتاریک ، جدی و واضح است ویا پوشیده و نیمه تلفظ شده ، و ده ها وضعیت دیگر که هر یک ازین حالات بیک وضع خاص چون خوشی ، غضب ، لذت ، حسرت ، امید وغیره ، که از شرایط خاص جسمی و روانی انسان است را نمایندگی میکند ؛ لهذا طرز تلفظ و ادا کردن حروف و کلمات در تصویر کردن یک حالت بمثابه نقش قدم ها در زمین نم و سایۀ اجسام در هوای نیمه روشن هستند ، که از موجودیت جسم خبر میدهند.
قوۀ محرکۀ این نظم حروف هستند . در زبان پارسی دری ، دو نوع حرف را میشناسیم : یکی حروف متحرک ودیگری ساکن ، یا هجا دار و بیهجا ، که در عربی اینها را مصوت و صامت میگویند که ، ترجمه ازعربی آن صدا دارو بیصداست .
اینک آنها را از نظر تلفظ تا انجا که به شرح موضوع ما مربوط میگردد، ارزیابی میکنیم .حرکات در زبان ما بتاسی از عربی سه هستند یعنی : زیر ، زبر و پیش هرگاه این حرکات با حرفی یکجا میشوند آنحرف را متحرک یا صدا دار میسازند ، که این صدا کوتاه است و یا طویل ، اگر حرکات چنانچه در بالا ذکر شدند ؛ استعمال گردند کوتاه هستند و، اگر مشبوع شوند طویل هستند که ازانها : یا ، الف و واو بوجود میاید ، که این وضعیت خصوصیت منحصر بفرد حرکات سه گانه درزبانهای است ، که در تلفظ آنها بکاربرد دارند . گاهی حرکات را بطور قالبی و معیاری بحروف واویل زبانهای لاتینی ترجمه و مقایسه میکنند ؛ در حالیکه صدا های حاصله از تلفظ این حرکات میتواند با حروف واویل مذکور مشابه باشند و نه خود این حرکات ؛ زیرا هجا عبارت از صدائی است که دو حرف ساکن را از هم جدا میکند ، اگر مدت این صدا کم باشد هجا کوتاه است واگر زیاد باشد طویل است ؛ اما هجای کوتاه و طویل هیچگونه رابطۀ حسابی با هم ندارند ، یعنی دوهجای کوتاه مساوی بیک هجای طویل نبوده، ویا عکس آن صحت ندارد . بهمین علت استکه “الف، واو و یا ” را حروف ممدوده یاد میکنند یعنی امتداد یافته و، نه دوچندان شده ؛ ازاینرو تطبیق قراردادی آنها باصول فونیتیک غربی دور از خصوصیت عینی زبان ما خواهد بود .
حروف متحرک آنست که کلمه هیچگاه با آن آغاز نمیگردد(1) ، در وقت تلفظ آنها هوا جریان کرده و ادا شد شانرا آسان میسازد ، که در اثر اندک فشار به نقطۀ بازدهنده ، حرف به نغمه تعویض میگردد ؛ ازاینرو زیادتر بصوت قرابت داردتا به حرف ، از همین جهت است که آنها را حروف صدا دار میگویند ؛ چنانچه در تعریف حروف در موسیقی گفته شد که « صدای تلفظ شده است » لهذا در هر زبانیکه تعداد این صدا ها در وقت ادا و تلفظ زیادتر باشد ، خصوصیت تعویض حرف ها و کلمه ها به نغمات موسیقی زیادتر است ؛ زیرا متحرکات باستثنای حروف شروع کلمه ، در باقیماندۀ حروف بنوعی می دمند ، که شمارش تعداد همین صدا ها در کلمات مختلف ، زمینۀ توازن و توافق آهنگ را در جمله ها بوجود می آورد.
زبان پارسی در ی ، زبانی است که کمیت هجا ها اساس ، پایۀ و سبب ثقیل واحد تلفظ آنرا تشکیل میدهد،( 2 ) بر خلاف پارسی پهلوی که در آن تلفظ و اداشد کلمات به تاکید و تکیه روی حروف استوار است ؛ زیرا حرکات در بطن حروف نامحسوس هستند ؛ گفته میتوانیم که متحرکات مستقل در ین زبان وجود نداشته و این یکی از عواملی بوده که ، بمقابل زبان عربی تاب نیاورده و ، متروک گردیده است . چنانچه بخواهیم این وضعیت را طی مثالی روشن بسازیم ؛ مثلآ کلمۀ ” امید” در پارسی دری بوزن “فعلن ” ادامیشود ؛ در حالیکه در پارسی پهلوی بوزن “فعلین ” تلفظ میگردد ؛ گویا ” امید ” که بیک “ی” نوشته میشود ، در وقت تلفظ تکیه آنقدر زیاد است که دو “ی” شنیده میشود ، یعنی ” امیید ” ؛ امید که در زبان دری به بیک هجای طویل ، یعنی یای ممدوده تلفظ میشود ؛ اما در پهلوی تکیه آنقدر زیاد استکه ، چنین فشار تلفظی کاملآ از حدود حرکات و امتداد آنها یعنی هجای کوتاه و طویل خارج میگردد. یا ؛ مثلآ مهربان که در پارسی دری بوزن “فاعلان ” است . اما در پهلوی بوزن “فعلان” مهِِِِِربان که اصلآ یک هجا کمتر تلفظ میشود ؛ مهربان که ، در زبان دری با فتح ” ر ” تلفظ میشود اما در پهلوی با “ر” ساکن ؛ این دو مثال مشت نمونۀ خروار است که ، در حقیقت عدم موجودیت حرکات سه گانه و امتداد آنها را در زبان پهلوی نشان میدهد که ، این وضعیت اختلاف ماهوی در بنیاد وساختمان این دو زبان است ؛ خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی میگوید: « تکیه فارسی “یعنی پهلوی” به هیچ هجاهی مربوط نیست یعنی تکیه هم درهجای کوتاه وهم در هجای بلند واقع میگردد. » درحقیقت چیزی که او میخواهد بگوید اینست ، که در پهلوی تکیه یا کشیدگی به عوض هجای کوتاه وهم هجای ممدود استعمال میشود !
ابتدای وزن در شعردری عبارت از ضربه های غیرصوتی هست ، که هجا ها را در تجانس زمانی قرار میدهد؛ چون در هردو زبان برای کلمات مشابه اوزان مشابه بکار نمیرود ، یعنی زمان یا مدت ضربی برای کلمات در ین دو زبان متفاوت است ؛ لهذا عین کلمات را چه در شعر و چه در موسیقی نمیتوان در عین اوزان استعمال کرد ؛ در حالیکه هردوعین مفهوم را میرسانند ؛ زیرا دراثر آموزش و تدریس مفاهیم دری را به پهلوی انطباق داده اند ؛ اما اختلاف در ادا و تلفظ آنقدر است ، که امروز هزار سال بعد این تفاوت آشکار و مشخص است ، که البته چنین وضعیتی صرف میتواند خصوصیت دو زبان جداگانه باشد ، و نه ، دو لهجۀ یک زبان واحد ؛ چون دری و پهلوی دو زبان متفاوت هستند ؛ زیرا درجریان انتشار و مهاجرت اقوام ، ودر نتیجۀ تغیر و تحول شرائط عینی و خصوصیات جغرافیایی محیط زیست از پارسی زبانهای مختلفی انکشاف کرده است ( 3 )؛ در مقطعیکه ما صحبت میکنیم یعنی ورود اسلام و موزون شدن شعر ، پهلوی و دری دو زبان جداگانه هستند ؛ حجت عمده برتائید این قول ؛ باضافۀ هجا ها و تشریحاتیکه در مورد ارائه کردید آنست که ، پهلوی در برابر زبان تکمیل شدۀ عربی با تمدن اسلامی ، مقاومت نکرده و از صحنه بدر شد ؛ اما زبان دری جوابگوی مقتضیات زبان عربی شده ، مقاومت و انکشاف نمود ؛ اگر دری و پهلوی دو زبان جداگانه نبودند باید هردو یکسان در برابر زبان عربی عکس العمل نشان میدادند
این رباعی بابا طاهر عریان که به پهلوی نوشته شده است یکی از شواهد این دستور است :
شیر مردی بدم دلم چه دونست ــــ اجل قصدم کره وشیر ژیونست
زموشیر ژیان پرهیز میکرد ــــ تنم وا مرگ جنگیدن ندونست
درین مورد پرویز خانلری زبانشناس ایرانی چنین می نویسد: « اما بعد از اسلام لهجۀ شمال و شرق خراسان ، برلهجه های دیگرغلبه یافت ودرتمام ایران بعنوان زبان رسمی شایع گردید
که شاید یکی از اختصاصات لهجه یا زبان دری باشد چنانکه امروز نیز مشهود است ، که درین زبان کمیت هجا ها آشکار تر و ثابت تر است وتکیه کلمات ضعیفتر و پنهانتر بوده است و همین نکته موجب شده که بتدریج یکی از دو عامل وزن شعر قدیم که تکیه باشد ازبین رفته و عامل دیگر یعنی کمیت هجاها صریحتر و قطعی تر بجا مانده است . » ( 4 )
این گفته های داکتر خانلری در محتوای خود بیان حقایق هستند ؛ اما در شکل بیان خود مبتلا بجنون شئونیزم اند ؛ زیرا منحیث یک محقق و زبا ن شناس فرض است بر او که شرح کند چگونه دری بدیگر لهجه ها غلبه یافته ، یعنی درحدود هزار سال قبل در عدم موجودیت چاپ ووسائل ارتباط جمعی و ، بدون جنگ و تصرف سرزمینها چگونه امکان دارد که لهجۀ بر لهجۀ دیگری غلبه کند ؟ آیا خانلری بحیث زبانشناس درتمام جامعۀ انسانی مثالی برای ثبوت این ادعا اش دارد ؟ ؛ چون لهجه به لهجۀ دیگر نظر باصول نیمتواند غلبه کند ؛ چون هردو ازیک منبع خروج کرده اند ؛ اما زبانی میتواند بزبان دیگری مستولی شود ؛ چنانچه زبان دری در عصر بابری های برهند حاکم شد ، ویا انگلیسی که همین امروز تقریبآ زبان رسمی هند است .
یا آنگاه که میگوید برتمام ایران شایع گردید ؛ شناخت او را در زبان شناسی تطبیقی کاملآ زیر سوال میبرد ؛ زیرا خصوصیت تلفظی یک کتلۀ انسانی بطور قطع از هیچ منبع ومرجعی قابل تقلید وانتقال نیست ؛ برای یک جمعیت بزرگ انسانی در طول تاریخ مثالی وجود ندارد که ، تلفظ وبیان خود را بدون اینکه از ملک و ماوایش بیرون انداخته شود، ترک کرده باشد ؛ زیرا این خصوصیت با محیط زیست رابطۀ مستقیم دارد . مردم ایران که ، هیچگاه از ملک وزمین ، خانه و کاشانۀ شان اخراج نشده اند ؛ اما معجزۀ رخ داده و زبان دری دربین شان شایع گردیده است . چنین اظهارات اهانتی است بملت بزرگ ایران ! زیرا خصوصیت تلفظی پهلوی تا امروز دربین ملت ایران حاکم رایج وقائم است ؛ چنانچه در قبل نیز ذکرشد زبان تحریر پهلوی در رویاروئی با زبان عربی محو گردیده است ، این وضعیت تضادی را بین زبان تحریر و تقریر نزد ایرانی ها بوجود آورده ؛ برای پوشانیدن همین تضاد استکه ، بعد از جنگ دوم جهانی دولت ایران جریان تصرف بر گنجینۀ بزرگ ادبی زبان پارسی را آغاز کرد.، که تا امروز ادامه دارد ؛ هرکجا که ذکری از شعر، ادب و تمدن پارسی میشود بر آن بیرق پهلوی را میکوبند ، این بیانات داکتر خانلری آب باسیاب همین تعرض بحقوق دیگر پارسی زبانان میریزد و بس ! ؛ زیرا امروز باوجود همۀ این تلاشها این دو گانگی بین زبان توصیفی و تحریری شان تا هنوز برجاست ؛ چون این خصلتی است که از محیط زیست بر میخیزد ! خانلری در صفحۀ 158 کتاب وزن شعر فارسی میگوید « در بخشهای گذشته گفتیم که افاعیل عروضی برای شعر فارسی نادرست است ؛ زیرا اولآ وزن را به اجزای متساوی ومتشابه تقسیم نمیکند ، ثانیآ ارتباط و پیوند هجا های آنها بوسیلۀ تکیه مراعات نشده است »
این گفته ها ما را بسر دو راهی قرار میدهد ؛ یا اینکه قبول کنیم که ، رودکی ، مولانا ، جامی ، فردوسی ، نظامی ، بیدل خلاصه تمام سخنگویان زبان دری عروض شعری نمیدانستند ؛ زیرا مطابق افاعیل شعر سروده اند ؛ ویا اینرا بپذیریم که ، آنها بزبا ن دیگری شعر سروده اند که جدا و مستقل از زبان ( فارسیی ) است که خانلزی درمورد آن صحبت میکند ؛ زیرا در شعر سخنگویان پارسی دری تکیه یا وجود ندارد یا خیلی نا محسوس است ؛ چونکه کلام شان بر اصول حرکات استوار است .
خانلری نتیجه میگیرد « بنا برین باید اجزای جدیدی برای شعر فارسی یافت » که ، به ضم خودش قاعدۀ ذهنی و خود پرداختۀ وزن شعر را پیشنهاد میکند ، که در آنحرکات سه گانه و امتداد شانرا حذف نموده ، صدا های کوتاه و بلند را بتقلید از اصول فونیتیک غربی شامل میکند
او در حقیقت عروض وزن شعری را آنطوریکه درزبان پارسی دری از هزار سال واندی وجود دارد ، نفی میکند ؛ آنچه را که ” شعر نو” مینامند ادامه و پی آمد همین دیدگاه ها و تعرضی است در حق زبان دری که ، جریان دارد !!!
اما خصوصیت هجائی زبان پارسی دری برای او سهولت ترکیب کلمه های متناسب و، جمله های موزون را فراهم میکند وبه اینترتیب بزرگترین شهکار های از نثر مقفی و شعر را بوجود آورده است . همین خصوصیت زبان دری ، یا گویندگان، این زبانرا بسوی موسیقی نیز راهنمود کرده است . از اینجاست که کهنترین آثار ، نوشته ها و آلات موسیقی در همین سرزمین خراسان صفت وجود بخود گرفته اند؛ زیرا موسیقی یک کتلۀ انسانی ، چیزدیگری نیست جزآهنگ زبان همان کتله ؛ لهذا تمام نوشته هائیکه از شروع عهد اسلامی تا به امروز بوجود آمده است ، همه به بزبان پارسی دری نوشته شده اند . چنانچه ابن سینا در مقدمۀ دانشنامه میگوید : «من این کتابرا بپارسی دری نوشتم » روی همین علت است که شعر حافظ ، سعدی ، فردوسی ، بیدل ،سنائی ودیگر شعرا و دانشمندان زبان پارسی دری را همه ، پارسی زبانها میتوانند بخوانند و بدانند؛ در حالیکه در مکالمۀ روزمره در فهم همدیگر مشکلات دارند ؛ زیرا هر اندازه که زبان محاوره ، از زبان تحریر فاصله میگیرد ، شیرازۀ زبان با مشکل مواجه گشته و بسوی متلاشی شدن میرود؛ این یاد آوریی است برای قلم بدستان خارج کشور ویا برگشته از کشورهای مجاور ، که کلمات و اصطلاحات وارداتی را بدون رابطه با محیط و مردم استفاده و استعمال میکنند ، که این فضل افزائی ها وحدت زبان گفتار و نوشتۀ دری را مورد تهدید قرار میدهد ؛ این وضعیت قبلآ در زبان پارسی پهلوی عملی گردیده است ؛ علت آن تطبیق دو گانۀ این زبانست ، یعنی در محاوره پهلوی است ، امادر تحریر دری مینویسند .درین مورد دهخدا میگوید :« ازمجموع این تاثیرات و رواج ودوام بعضی ، ومتروک شدن بعضی دیگر ؛ زبان رسمی فارسی بوجود آمد ( مقصدش دری است ) که مردم نواحی مختلف ایران ؛ اگرچه گویش مادری شان بآن متفاوت بود در مکتب و نزد معلم آنرا بصورت ثابت وواحد آموختند و در آثار خود بکار بردند . » ( 5 ) .
این قول دهخدا در حقیقت جواب و شرح عینی این واقعیت است که ، زبان دری نه چنانیکه، اقای خانلری گفتند ؛ نه، بر کسی غلبه نموده و نه ، بجائی شایع گردیده است ؛ تنها آنانیکه آرزومند بودند ، بطور آزاد وخوش برضا آنرا در مکتب و نزد معلم می آموختند ؛ زیرا این زبان مادری شان نبود و آنرا مانند زبان خارجی ویا بیرونی فرا میگرفتند تا بتوانند با تمدن اسلامی مفاهمه کنند!
از جانب دیگر موجودیت نگهبانان تاریخی چون مولانا ، فردوسی ، صائب ، حافظ ، خسرو وهزاران سخنور دیگر ما ، که کلامشان بحیث معیار و محک سخنگویان مابعد شان بوده است، این وضعیت رسالت زبان دری را تا عصر ما تضمین و تمویل نموده است . اگر لغت ویا کلمۀ خارج ازین گنجینۀ یک هزارو دو صد ساله استعمال میکنند (6)، که بدست آوردهای علمی و فنی عصر حاضر دلالت ندارد ؛ درحقیقت آنها خود پرداخته بوده و بزبان مردم تعلق ندارند ؛ بلکه ناشی از طرز دید افراد ، سازمان سیاسی و یا دولتی است ، که باین رسالت تاریخی زبان دری باور ندارند و در صدد تخریب آگاهانه آن هستندد ، وزبان ویا اصطلاح دری را بدُر ، دربار و گاهی هم بدروازه … تعلق میدهند ، و ازشرح مفصل هجائی آن که یک عینیت محیطی وغیر برداشت از منبع دیگری است طفره میروند ؛ چون این زبان نواحی بلخ وتخار است (7) ؛ زیرا این اصل هویداست که سرزمین تولد این شعرا ، تعین کنندۀ اهنگ و لهجۀ کلام شان نبوده ، چون همه به پارسی دری سخن گفته اند چنانیکه دهخدا درفوق بیان نمود؛ زیرا یک غزل جامع حافظ را نمیشناسیم که به لهجۀ مردم شیراز سرائیده شده باشد و یا هیچ اثری از جامی در دست نداریم ، چه از نظم وچه از نثر که به لهجۀ محلی مردم هرات نوشته شده باشد ، کلام سنائی به لهجۀ مردم غزنی تحریر نشده است .؛ چون همۀ این علما متکی بهمین اصول زبان دری سخن گفته اندکه فوقآ شرح شد.
لهجه دربطن زبان ادغام ومستوراست ؛ پس لهجه انست ، که هیچوقت به نقص هویت وتمامیت زبان مادر ، یعنی اجزای مرکبۀ آن دربیان و تحریر نمی پردازد ؛ ازین شعرانیکه ما در فوق نامبردیم بعضی هستند که لهجۀ محلی شان اصول تحریر و تقریر زبان دری را نقص نمیکند ؛ لهذا آنها بزبان مادری خود شعر سروده اند ؛ اما برخی دیگری است که لهجۀ محلی شان تمامیت زبان دری را در نوشته وبیان نقض میکند ؛ آنها که بزبان دری شعر میسرایند ، در حقیقت بزبانی غیر از زبان مادریشان ابراز سخن فرموده اند .
اگر لهجه بمرحلۀ نقض زبان مادر برسد ، خود یکزبان مستقل است نه یک لهجه ، که مثال انرا درهمین سه صد سال اخیر زبان فرانسوی کانادا تشکیل میدهد ، بنسبت اینکه برای فرانسوی های فرانسه غیر قابل فهم است آنرا فرانسوی کیوبک مینامند ؛ زیرا لهجه یا لهجه ها همه ناشی از یک زبان واحد میگردند ، و عملیکه لهجه را بوجود میآورد مهاجرت ، تغیر محیط و ناحیۀ جغرافیائی زیست است ؛ هر قدر فاصله و این محیط عینی زیست از محل پیدایش و استقرار زبان مادر دور تر وناهمگون تر باشد ، لهجه بهمان اندازه زودتر حالت زبان مستقل رابخود میگیرد ، که صدها مثال انرا در شاخه های هند اروپائی زبان سانسیگرت میتوان یافت . اگر همین اصول عام را بطور خاص در زبان پارسی تطبیق کنیم نتیجه چه خواهد بود ؟ شاهنامۀ فردوسی که در حدود سالهای 1020 م نوشته شده است ؛ واقعآ تاریخ گویای زبان دری است ، که ما را از کاویدن ریش و زنخ این مستشرق وآن متخصص عهد استعمار بی نیاز میسازد ؛ زیرا آنها با استفاده از همین عناوین و بتاسی از منافع دول متبوع شان ، در تاریخ و فرهنگ دیگران کاهی را کوه وکوهی را کاه نشان میدهند؛ در مورد داستانهاهیکه فردوسی داد سخن دارد ، بین هشتصد تا یکهزار سال از عصر حیات فردوسی فرا تر میرود و یا هر قدر صد سالیکه بدانها قدامت بدهند مورد قبول است ؛ اما چیزیکه مسلم است و غیر قابل تغیر که صحنۀ عمل این داستانها نواحی بلخ ، پامیر ، خوارزم ، ختن ، سغدیانه ،بدخشان وتخار است ، واین نیز مسلم است که زبان این مناطق دری بوده واست . پس آنچه که پارسها میگوئیم برویت شاهنامه زبانشان دری بوده ؛ در جریان مهاجرتها ازین زبان لهجات مختلف بوجود آمده ، آنانیکه بفاصله های دورتر قرار گرفته اند ، زبانهای مستقلی را تشکیل داده اند ؛ چون : طبری ، اصفهانی ، شیرازی ، کردی ، پهلوی وغیره ؛ بطورمثال : اوحدی اصفهانی که در نیمۀ نخست قرن هشتم میزیسته بزبان اصفهانی شعر سروده است یا محدود اشعاری از حافظ بزرگ بزبان شیرازی است و یا کلام بابا طاهر عریان ؛ چون اینها همه زبان مادر را نقض میکنند ؛ لهذا زبانهای مستقلی را بوجود آوردند ؛ اما آنگاه که زبان شانرا بزبان علمی و فرهنگی آنعصر، یعنی عربی محک و آزمایش و مقایسه نمودند چنانچه دهخدا میگوید جوابگوی مفردات زبان غنی شدۀ عربی نبودند و از اینجاست که بسوی زبان دری برگشت کردندو این زبان که زبان مادریشان نیست ، آنرا بیاموختند و بوسیلۀ ان اندیشه های خودرا بیان نمودند.
که درنتیجه طرز تحریر این زبانها فراموش شد؛ اما زبان گفتاریشان تا امروز باقی است .
خراسان از شروع عهد اسلامی الی حملۀ خانمانسوز چنگیزی ها ، معهد تکامل و شگوفائی تمدن وفرهنگ زبان پارسی دری بوده ، که همه سخنسرایان مشهور آن ، باشندگان بخارا ، تخارستان ، سمرقند ، بلخ ، سیستان ودیگر ولایات خراسان بودند که، بعد از قرن چهاردهم میلادی یعنی عبور چنگیزی ها دری سرایان از حدود غربی یعنی ایران موجوده ، و مخصوصآ هند لودی ها ، سوری ها و بابری ها ظهور نمودند؛ اما این وضعیت نمیتواند دلیل این شود که ، امروز میخواهند زبان پهلوی را زبان پارسها و دری را لهجۀ آن قلمداد کنند ؛ خوشبختانه که شاهنامه وفردوسی وبیهقی و طبری و حافظ و رودکی و صائب و صدها شرین سخن و دانشمند دیگر روزی وجود داشته اند ، که جلو چنین بدعت را کلام ونوشته هایشان میگیرد.
خصوصیت هجاهی را که درمورد آنصحبت کردیم منحصر بزبان دری نیست؛ اما قدر مسلم اینست که چنین خصوصیت از هیچ زبان ومرجع دیگری قابل تقلید و انتقال نیست . چنانچه در زبانهای اردو ، پشتو و مخصوصآ زبان عربی همین خصلت رامیتوان سراغ کرد. البته هرکدام ازین زبانها مشخصات خاص خودشانرا در ادا و تلفظ دارند ؛ مثلآ زبان عربی ارکان آن خیلی وسیعتر از زبان پارسی دری است ؛ اما با وجود این همه کمیت هجا درحین تلفظ هردو زبان ، مخرج مشترک شانرا تشکیل میدهد ؛ ازجانب دیگر زبان عربی ، که زبان اسلام است ، بعد از انتشار دین اسلام درین سرزمینها ؛ اشاعۀ زبان دری را درمفاهمه باخود تسریع کرده است که ، باز هم نقل قولی از دهخدا را اینجا ضرور میدانم او میگوید: « در حوزۀ این تمدن در مقابل زبان غنی شدۀ عربی مقاومت نماید که به آسانی و بدون هیچگونه مانعی مفردات زبان عربی را برای بیان مفاهیم تمدن اسلامی بخدمت گیرد ، وزبان فارسی دری بحق از عهدۀ چنین مهمی برآمد، واین تنها راز بقای فارسی دری در حوزه تمدن اسلامی تا امروز بوده است و خواهد بود » ( 8) . به همین علت استکه ، اثر عروض و مبانی شعر عربی در زبان پارسی دری مشهود است ؛ زیرا زبان دری بنسبت قرابت هجائی اش با زبان عربی ، وبرای اینکه موزون شود ازین راه بایدعبورمیکرد. که این وضعیت را میتوان از مقایسۀ اشعار قبل و بعد اسلام بوضاحت مشاهده نمود.درین مورد حکیم ابونصر فارابی درکتاب موسیقی کبیرمیگوید :” اشعار ملل دیگر مخصوصآ آنانیکه خیلی قدیمیتر هستند که ما فرصت شناسائی بعضی مثالهای شانرا داشتیم بر عکس ندرتآ با وزن هستند در عصر ما این ملل برای موزون ساختن اشعار شان از عرب ها تقلید میکنند” .
این خصوصیت عروضی تمام پایه و اساس وزن موسیقائی ما در طول قرنها بود ، و حرکات و هجا های زبان دری تعین کنندۀ صدا ها و حروف در موسیقی مابوده است ؛ لهذا نفی وزن و عروض شعری درحقیقت نقض وزن در موسیقی است ، واین ضربۀ است بس سنگین بر پیکرۀ چندین صد سالۀ شعر ، موسیقی و در کل بر فرهنگ ملت ما.
اگر گویندگان پارسی پهلوی چون نیما ویا شاملو و دیگران باین وزن پابندی نداشته باشند ، انها در حقیقت قیدی که زبان دری بر زبانشان تحمیل نموده است را بدور ریخته اند ، واین عین وضعیتی استکه ، در نیمۀ دوم قرن نوزدهم وشروع قرن بیستم در فرانسه و انگلیس اتفاق افتاد بخشی از قلم بدستان خصوصیت وزنی زبان لاتین و یونانی را ، که هنوزهم بر زبان شان حاکم بود بدور ریخته و کلام شانرا مصرع های آزاد ویا سفید نامیدند ، یعنی آزاد از دستورات زبان لاتین ؛ نمایندگان عمدۀ شان در فرانسه ” آلرویز برتراند و راهمبو ” بود . این وضعیت بطور ضمنی مورد قبول مردمان فرانسه و انگلیس واقع گردید ؛ چونکه نه زبان انگلسی و نه زبان فرانسوی حتی باندازۀ پنج فیصد ذخیرۀ تاریخی نظم موزون زبان دری را در خود ندارند .
اما گویندگان زبان دری ، که همین پارسی در ی زبان مادریشانست ؛ مبانی عروض ، وزن و حرکات زبان مادریشانرا رها کرده ، و پا در جای پای پهلوی زبانان میگذارند ؛ آیا در تضاد با فرهنگ و گذشتۀ خود قرار ندارند ؟ و، بما استدلال میکنند که : « پارسی زبان واحدی است با لهجه های مختلف » ؛ در حالیکه علی اکبر دهخدا ، که عمری را در شناخت پایه و اساس زبان پارسی سپری نموده ، یعنی او مجری و مصرف کننده زبان پارسی نبود ، بلکه مهندس آن بود ؛ در مورد پهلوی زبانان مینویسد : « بنابرین فارسی دری زبان مادری و طبیعی شان نبوده ، تنها از راه درس خوندان این زبان را می آموختند » .(9) ازاینجاست که ، خانم روزنامه نگار تلویزیون دولتی ایران جمهوری اسلامی ؛ گاهیکه با میوه فروش کنار جادۀ در شهر دو شنبه مصاحبه میکند ، مرد میوه فروش سوال را دقیق نمی فهمد و یکی از همراهان روزنامه نگار سوال را برایش بدری ترجمه میکند !!
مشکل عمده در عصر ما چنین است که ، تعلق زبان به ملت و مردمی که بان صحبت میکنند را ارج نمیگذارند ؛ بلکه عدۀ روشنفکر قلم فرسا ، که اکثرآ در خارج از کشور مقیم هستند ؛ از عقب دفتر های کارخویش، حدود زبان، لغات و کلمات جدیدو شعر را برای ملت ما تعین میکنند ؛ بطور مثال همین کلام عاری وزن را بما زیر نام” شعر نو” پیشنهاد مینمایند . در حالیکه بنیان گذاران ، آن در غرب اینرا مصرع های آزاد نامیده اند ؛ زیرا آنها باین اصل ایمان داشتند ؛ آنچیزیرا که قدما و اجدادشان شعر نامیده بودند ، ازخود اصول مبانی و چوکاتی داشته ، که مصرع های آزاد آنرا با خود ندارد ؛ از اینجاست که آنرا مصرع آزاد یاد کرده اند ؛ اما همین دکتوران ، پروفیسوران وا ستادان وطنی ما چه در داخل و چه در بیرون کشور ، تقلید یک سیب ودونیم مصرع آزاد را ” شعر نو ” میخوانند ؛ گویا طرز بیان رودکی ، مولانا، حافظ ، سعدی ، سنائی ، نظامی ، بیدل و دیگر سخنوران ما کهنه شده است !!!
حدود عام پدیدۀ ” نو ” آنست که ، تمام جهات مثبت و کار آمد کهنه را در خود حفظ میکند ، و جنبه های منفی اشرا بدور ریخته ، وکمبود های آنرا پر می نماید ، که همین رفع جنبه های منفی و باز سازی و تکمیل کمبود ها ، پدیدۀ ” نو ” است . آیا آنچیزی را که ” شعر نو” میگویند ابدآ باین تعریف عام “نو” منطبق خواهد شد !! یا تنها آنرا برای تخریب شعردری بکارمی یرند !
درحالیکه بر عکس ؛ آنچه را که ” شعر نو ” مینامند قدمی به عقب است ؛ زیرا بزرگترین
کوتاهی وکمبود آن بتناسب شعر حقیقی انست که ، عاری و مجزا از هرنوع محتوای هنری است ، هرکسیکه نوشتن پارسی را بیاموزد ، نوشتن مصرع های آزاد زا نیز میداند !!
دستکشی های مادی دول غربی با تازه رسیده ها درین دیار؛ خلآ و فرصت زمانی را نزد قسمتی از وطنداران بوجود آورد ، تا بتحقیق و تتبع بپردازند؛ متاسفانه این تحقیقات و تجسسات کتابخانۀ بوده ، و جنبۀ عملی موضوعات را کاملآ نادیده گرفته و حتی آنرا در مواردی نقض نموده اند (10)، یعنی در آنها هیچنوع دید متضاد حصه نگرفته است ؛ ازیکسو در محیط اصلی زندگی نمیکردند ، تا برایشان تفهیم میشد که این آموخته ها باعینیت جامعه در توافق است یا خیر ، و از جانب دیگر بحث متضاد ؛ در برابر نظرات و اندیشه های خود را این افراد تحمل ندارند ، و آنرا اهانت بخود میدانند؛ از اینجاست که این روشنفکران بالای هم گل ها پاشیده و یکدیگر را استاد ، پروفیسور ، داکتر و اکادمیسین خطاب میکنند که ، این وضعیت را رسانه های تصویری که ، کمبود سواد و فرهنگ مخرج مشترک همۀ شانرا تشکیل میدهد ، آنرا به ابتذال کشانیده است . مثال عمدۀ این نقض دیالیکتیک دانش را در دستور دانشمند ارجمند که ، میگوید :« پارسی زبان واحد است با لهجه های مختلف » مشاهده میگردد.
چنانچه ما در شروع این بحث گفتیم شعر و کلام حافظ ، فردوسی ، بیدل ودیگر سخنوران ما را همه پارسی زبانان میتوانند بخوانند و بدانند ؛ اما در مکالمۀ روزمره در فهم همدیگر مشکلات دارند ؛ لهذا دستور « پارسی زبان واحد …… » تنها آن عده پارسی زبانان را احتوا میکند که خواندن و نوشتن بلد هستند ، و یک اکثریت وسیع پارسی زبانان را که بنا به عوامل مختلف خواندن و نوشتن را نمیدانند، همۀ آنها را نادیده میگیرد ، خانم روزنامه نگار و مرد میوه فروش مثال آنست ، که در فوق ذکر نمودیم ؛ بنآ این دستور زبان را متعلق به روشنفکران و مرزایان جوامع پارسی زبان میداند .
زبان در هر جامعۀ که باشد مقدم بر همه وسیلۀ مفاهمه و تبادلۀ بین افراد همان جامعه است ، اگر مردم در روابط روزانۀ شان مشکل افهام داشته باشند ؛ آیا میتوان گفتکه سخن همدیگر را نمیدانند ؛ اما عین زبان را صحبت میکنند!! در غرب افرادی هستند که زبان لاتین را می خوانندو میدانند ؛ اما بآن قادر به مکالمه نیستند ؛ نمیتوان گفت که المانی یا فرانسوی با لاتین یک زبان واحد هست ؛ پس ، این دستور زبان پارسی را از نقش و وظیفۀ اولیۀ و اساسی آن که مکالمه است تهی میسازد .
دستور دهخدا که میگوید دری زبان مادری پهلوی زبانان نیست ،یعنی دهخدا دری و پهلوی را دو زبان جداگانه قبول میکند ؛ زیرا او رابطه ونقاط مشترک و متفاوت بین زبان کتابخانۀ و زبان کوچه و بازار و ده وقریۀ خود را عملآ شناسائی و ارزیابی نموده و بعدآ نتیجه میگیرد که : « دری زبان مادریشان نبود و آنرا در مدرسه می آموختند » ؛ زیرا دهخدا زبان پارسی پهلوی را مربوط به ملت ایران میداند ؛ نه ، به روشنفکران ایرانی ، که بلفظ قلم صحبت میکنند.
به اینترتیب سیلی از نوشته های متناقص ، و حتی کتابهای قطور و ضخیم در تاریخ ، ادب ، سیاست و اخیرآ در موسیقی عرضه گردیده ، که عدۀ از این نوشته ها باهم یک وجه مشترک دارند ، و آن اینکه تقریبآ همه یکطرفه هستند . موضوعاتیکه بار ، بار در گذشته گفته و فهمیده هم شده اند ؛ آنها را تکرار مجدد میکنند . چنین عمل علاوه براینکه هیچ مفادی در پی ندارد ، این دیدگاه های یکطرفه و کتابخانه ئی زمینۀ نفاق و پراگنده گی بیشتر را بوجود مییاورد.
موضوع بکر و تازه که ، آموزنده باشد اصلآ مطرح نمیگردد و یا توان مطرح شدنش وجود ندارد ؛ زیرا دانش و آموخته ها تجدید نشده اند ؛ بالای همان کلیات و اندوخته های بیست ، سی سال پیش ؛ بحث و جدال را دامن میزنند! نوشتن صرف برای تبارز خصلت روشنفکری افراد صورت میگیرد ؛ هدف از آن خدمت کردن و آموختن نیست ؛ ازاینجاست که با مسائل بنیادی و اساسی کمتر کسی تماس میگیرد . اگرچه ما ادبایی داریم که ازنفس شان ظاهرآ اتش تازه میشود (11) ؛ اما تا امروز یک مجموعه لغات سُچۀ دری وجود ندارد ، دستور گفتاری مستقل بزبان خود نداریم ؛ چون این گفته که « پارسی زبان واحد است با لهجه های مختلف » اصلآ زمینه و ضرورت تجسس در مورد زبان اجدادما را منتفی میکند ؛ زیرا ایرانی ها با داشتن امکانات ووسائل پیشرفته در مورد ” زبان واحد ” کار میکنند ، ما تنها همین لقمۀ آماده را بدهان خود فرو میبریم و بس ! از اینجاست که سرنوشت یکهزار و دو صد ساله عروض شعری را بدست پهلوی زبانان گذاشته ایم ؛ آنانیکه این عروض اصلآ در زبان شان وجود هم ندارد ؛ اما برای ما در مورد تصمیم باید بگیرند . بهمین علت استکه جناب خانلری اجزای جدید عروضی بضم خودش برای شعر «فارسی» اختراع نموده است و درمورد عروض حقیقی چنین میگوید :« اما عروض که مجموعۀ از قواعد کج و معوج و مندرس و نادرست است و به علم طلمسات بی شباهت نیست » (12) ؛ زیرا این عروض مربوط بزبان وی نیستند ، اگر خانلری نابترین غزل حافظ شیراز را بزبان و لهجۀ خود بخواند ، آنرا سکته و ناموزون قرائت میکند ، واین نه بدین علت که غزل بدری سروده شده است ؛ بلکه بدان سبب که او قاعده و دستوری را که برای زبان او صادر نشده است ، آنرا می خواهد قهرآ بزبان خود تطبیق کند ؛ لهذا هر پدیده چه معنی باشد ویا ماده ، اگر آنرا جبری و قهری در قالبی بریزند ،که برای آن ساخته نشده ؛ پدیدۀ مذکور کج ومعوج میگردد ، واین عمل نه طلسم است ، بلکه سر زوری و خیره سری گفته میشود ؛ زیرا عروض شعری بپارسی دری می چسپد ، نه بپهلوی !! حجت ثبوت کامل این اصل آنست که از ذخیرۀ بی پایان نظم زبان پارسی پهلوی زبانان ندرتآ آنرا به نغمه می آورند ؛ زیرا نغمه را نمیتوان کج و معوج اجرا نمود!
امروز در شروع قرن بیست ویکم تقریبآ قبول داریم که ، رودکی ، مولوی ، حافظ ، فردوسی ، جامی ، سنائی ودیگر بلبلان زبان دری ، داد ازلی را باخود داشتند ؛ سالیان طویل تحصیل و ریاضت این بزرگمردان که مشغول آموزش زبان پارسی ، عربی ، صرف و نحو ، فصاحت و بلاغت ، علم عروض شعری ، فلسفه و آموزش جامعۀ خود بودند را کاملآ از یاد میبریم ؛ با اینترتیب بحث نظری و هنری کلام این بزرگمردان را ، یعنی آنقسمت از کلام موزون و دانش این سخنوران را که از علم و آموخته های علمی شان نشاَت میکند ؛ یا اینکه آنرا نفی میکنیم ویا حد اقل بدان عملآ باور نداریم ، واگر چنین نبود ؛ با خانلری که در زبان مادری او این حرکات و سکنات اصلآ وجود ندارند ، همصدا میشدیم ، یعنی یک بیت از مولانا ، جامی ، حاقظ ویا هر شاعر حقیقی دیگر را برداریم و با چند جملۀ ناموزون نا مقفی ، که حتی مبتدا و خبر در آنها بحیث یک جمله مراعات نشده ، را باکلام این سخنگویان دریک سبد انداخته و همچو پهلوی زبان بهر دو اسم شعر را میگذاشتیم ؟؟
همچنانیکه سه قطعه خط پراگنده را مثلث گفته نمیتوانیم ؛ زیرا مثلث آن تقاطع سه خط است ، که سه ضلع و سه زاویه را بوجود آورند ، و خطوط تنها تحت همین شرط به مثلث تبدیل میشوند و بس ! شعر نیز از خود حدود وتعریفی دارد ؛ اینک من تعریف شعر را بقول دانشمند ترین فرد تمدن پارسی و اسلامی شیخ الرئیس ابن سینا نقل میکنم ؛ او درکتاب الشفا در بخش موسیقی ، شعر را چنین توصیف میکند : « شعر بیان تخیل انسانی است که اساسآ در قید وزن وقافیه میباشد؛ هرگاه بخواهند منطق طب ویا فلسفه را با شعر بیان کنند، در انصورت کلام در قید وزن نتوان آمد ؛ لهذا این نثر مقفی است نه شعر »
همچنین حکیم نظامی گنجوی در مورد سخن موزون مینویسد :
چونکه نسخته سخن سرسری هست بر گو هریان گوهری
نکته نگهدار ببین چون بود نکته که سنجیده و موزون بود
قافیه سنجان چو سخن برکشند گنج دو عالم بسخن در کشند
خاصه کلیدی که در گنج راست زیر زبان مرد سخن سنج راست
آنکه ترازوی سخن سخته کرد بخت وران را بسخن بخته کرن
این ارشادات بزرگان ، که بشرح اساسات ومبانی شعر اختصاص دارد ؛ اما شعر حقیقی در شکل خود بازتاب دیدگاه ها و معانی است ، این وضعیت انعکاسی شعر را به هنر تبدیل میکند ؛ از اینجاست که در شعر واقعی ، هر بیت بدون رابطه با ابیات قبلی وبعدی یک معنی مکمل را باستنباط میرساند ؛ گویا الفاظ در خدمت بیان معانی قرار میگیرند .
کسانیکه هنرشعرسرودن رامیدانند، به این اصل ایمان دارند وپابندهستند،که اگر شعر نو باشد یا
کهنه باید همین حدود را مشبوع بسازد قبل از اینکه شعر نامیده شود .
آنانیکه ترجمۀ مصرع های آزاد را از زبانهای خارجی ، بنام “شعر نو” سودا میکنند و این عمل را تحول زبان میخوانند ؛ باید عرض شود که ، تحول زبان هیچ ملتی در غیبت تحول و انکشاف خود آن ملت امکان ندارد !!
درکوچه وبازار ، ده و قریه های ما ارواح مردم هم آگاهی ندارد، که زبانشان انکشاف کرده ، وشعریکه از آبا و اجداد برایشان بارث رسیده بود تناسخ کرده و به اصطلاح ” شعر نو ” تبدیل شده است ؛ زیرا آنها تا هنوز در مناسبات روزمرۀ خود بیت ها ، دو بیتی ها و چهار بیتی های مقفی و موزون را استعمال میکنند .
آنچیزیکه از خارج وارد میگردد ؛ آن تقلید است ، نه تحول ؛ زیرا اقلآ هشتاد سال است که جامعۀ ما سیر قهقرائی می پیماید و، اگر هم شما خود را متحول میدانید؛ میشود این تحول را در نثر و نثرمقفی ، که قبلآ در ادبیات ما وجود دارد و یا مصرع های آزاد بیان کنید . نباید بدانها نام شعر را بگذارید و ، این میراث زیاده از هزار سالۀ نیاکان بزرگان و سخنوران ما را به سبب نا آگاهی قربانی کنید .
از هزار سال و اندی بدینسوشعر موزون بنا سنگ موسیقی ما بوده ؛ اگر شیرازۀ شعر را بشکنند ؛ باید قبول کنیم که در موسیقی ما دیگر حرف و صوتی وجود نخواهد داشت که بما تعلق داشته باشد
پایان
یادداشتها :
1 : هیچ کلمۀ با متحرکات یعنی “زیر زبر و پیش ” آغاز نمیشود ؛ چنانچه با “واو، الف و ی “
کلمۀ آغاز گردد ، این حروف ساکن میشوند ؛ مانند : یاد ، ایمان ،وسیله … خواجه طوسی درمعیار الاشعار میگوید : ” واو ، الف ویا ” هرکدام بر دو حرف افتد یکی مصوت که حرف مد مذکور است وآن جزساکن نتوان بود و دیگر مصمت که متحرک باشد و هم ساکن و اما مصمت در واو ویا ظاهر است و اما در مصمت الف را همزه نیز خوانند. “
2 : هدف از کمیت هجا نه زیر و بم آنست بلکه مدت دوام هجاها هست ، و سبب ثقیل عبارت از مجموع دو حرف متحرک است چون : دمه، کله، پر.. هردو حرف این مثالها فتح برداشته اند، فتح یا زبرکوتاهترین مدت انتقال ازیکحرف بحرف دیگراست، که معادل عروضی آن” تَنَ “که، همین” تَنَ ” زمان واحد وزن عروضی ودرنتیجه واحدوزن موسیقی هم است . پس واحد تلفظی کوچکترین جز کلمه است که بدون تآمل وفاصله در یک دم زدن اداشود، وتمام الفاظ دیگر همان زبان بآن قابل تقسیم باشند
3 : پارسی در حقیقت پارت یا پارتی بوده ، که اشکانی سلسلۀ اعظم آنهارا تشکیل میدهند ، اینها از سالهای 141 ق.م الی 224 م ، برتمام ماوراالنهر از شمال و از جنوب تا بحر هند درشرق تا اندوس و در غرب تا دجله حکومت داشتند . از آن عصر شهری یا اسم شهری معرب شده تا کنون باقی است و آن “عشق آباد ” پایتخت ترکمنستان کنونی است که تصور چنین میشود که، این در حقیقت “اشک آباد ” بوده بنام شاه اشکانی ؛ لهذا پارتها بهیچ صورت از مناطق شرقمیانه وهیچ ناحیۀ از نواحی ایران کنونی منبع و مرجع خودرا نبرداشته اند ؛ خانلری در تاریخ زبان فارسی میگوید :« برقسمتی ازشمالشرق” شاهنشاهی ایران”و ساکنان آنسرزمین که امروز خراسان خوانده میشود اطلاق شده واین همان ناحیه است که اشکانیان از ان برخاستند»
او درادامه میگوید: « درین عصر دو زبان پهلوانک و پارسک رواج داشته وشاید هم یونانی »؛ اما بنسبت اینکه دربعضی نوشته ها بوضاحت دیده شده که نویسندگان ایرانی با نقض تمام موازین امانتداری درترجمه هایشان بجای خراسان “خسروان ” مینویسند ، در یک ترجمه فصل موسیقی شفای ابن سینا ، این اتفاق افتاده است که درمتن فرانسوی نوشته شده است «ضربهای متصل در خراسان وفارس رایج است » ؛ اما در ترجمه فارسی نوشته شده شده « ضربهای متصل در خسروان وفارس ….» و درکتاب وزن شعر زبان فارسی نیز دوبار کلمۀ ” خسروان ” بصورت غیر مترقبه وبیجا داخل جمله میگردد ، که تصور میشود خراسان را بخسروان تعویض نموده اند . رویی این علت زبان ” پهلوانک ” در عصر اشکانیان حقیقت بودن آن بتحقیق وسیعی نیاز دارد ؛ اما مسلمآ پارسک از پارتها امده ، بدین ملحوظ زبان دری قریب ترین و نزدیکترین پی آمد پارسی است ؛ بنآ آنرا پارسی دری میخوانیم ، نه “فارسی دری ” زیرا فارسی خود کلمۀ معرب پارسی است ؛ چون درزبان عربی اصلآ “پ” وجود ندارد ، که درحقیقت این وجهه تسمیه مستوجب تحقیق ومقالۀ جداگانه است .
4 : وزن شعر فارسی داکتر پرویز ناتل خانلری ، خانلری اصطلاح تکیه را بکار میبرد اما معمولا اینرا کشیدگی الفاظ نیزمیگویند
5: لغتنامه دهخدا مرحوم علی اکبر دهخدا
6 : در حدود سالهای 60 و 70 م در ایران، لغات و کلمات فرانسوی را بطور دربست حین مکالمه بکار میبردند ؛ چون مرسی ، اورژانس ، رفوزه وغیره ؛ اما امروز ترجمۀ همین کلمات و اصطلاحات زبان فرانسوی را برمیدارند و بپارسی پیوند میزنند ؛ مانند رهبرد ورهکار و … که متاسفانه برخی از روشنفکران ما هم چشم بسته همین اصطلاحات را در
نوشته های شان نشخوار مینمایند .
7: هیچ زبانی در روی زمین وجود ندارد که اسم ورسم آنرا بصورت دستوری تعین کنند مخصوصا در اعصار گذشته ( باستثنای زبان ترکی که این یک حادثۀ استعماری قرن بیستم است ) ؛ بنآ هرکسیکه بگوید زبان دری ناشی ازین یا ان مایۀ ذهنی و یا جسمی در یک مقطع خاص بوده ، درحقیقت مهر تائید بر داستان علویت و واقعیت بودن زبان پهلوی میگذارد .
( زبان دری یک خصوصیت محیطی غیر قابل تقلید و انتقال است)
که اصلآ تحاری بعدآ تاری و بدری تبدیل شده است ، که زبان مردمان نواحی بلخ وتخار بوده ؛ لهذا زبان در ی مانند تمام زبانهای جامعۀ انسانی مربوط بیک خطه و یک کتلۀ انسانی است
من باین باورهستم که اصلآ زبان ادبی و غیر ادبی ، اصطلاحات ذهنی اند ، که در زبان ما موجودیت فرضی و تقلیدی دارند ؛ اما زبان نوشته وگفتار ویا تحریر وتقریر واقعی و عینی هستند .
زبان ادبی مطابق این ترکیب یا اصطلاح ایرانی ها است که میگویند “فارسی درسی ” ، که اینرا در برابر زبان یا گویش عام شان قرار میدهند ، این وضعیت ناشی از تضادی میشود که بین زبان محاوره و نوشتۀ آنها وجود دارد ؛ متاسفانه روشنفکر ما هم با پیروی از همین مشکل درونی زبان پهلوی ، چشمان بسته زبان خود را با آن بدو قسمت ادبی و. غیر ادبی تقسیم میکند ؛ بدون اینکه ببیند آیا این وضعیت بر زبانش قابل تطبیق است یا خیر!!
عملآ بعوض همۀ این مطالب ؛ چون فارسی ادبی ، فارسی رسمی و فارسی درسی ..در دیگر زبانها اصطلاح ادبیات بکار میرود ، که زبان نوشته و گفتار را احتوا میکند ؛ مثلا اگربجای گوسفند گوسپند گفته شود ، و بجای دلیل بلگه و به عوض اختفا پت بگوئیم ، من درین کلمات هیچنوع وضعیت غیر ادبی را ملاحظه نمیکنم .
داستان زبان ادبی ، زبان رسمی فارسی ویا زبان دربار ، دیوان و درایت …. خصوصیت انکشافی و تکاملی زبان دری را دربطن زمان و طول تاریخ نفی میکند ، و آنرا بیک دستور و پدیدۀ تنزیل میدهد که دریک مقطع زمانی از طرف شخص گروه ویا جماعتی صادر شده است ؛ چنانچه دهخدا میگوید ” در نتیجۀ این تغیرات زبان رسمی فارسی (یعنی دری) بوجود آمد” ، باین مفهوم که زبان دری ریشه و اساس تاریخی ندارد ، و بکتلۀ خاص انسانی و احاطۀ جغرافیائی مربوط نمیشود ؛ زیرا از دگرگونی ها و تحولات زبانهای دیگر بوجود آمده است .
من این همه واهییات را رد کرده وخیلی جدی نوشتم « زبان در ی اصل محیطی غیر قابل تقلید و انتقال است »
8: لغت نامه دهخدا مرحوم علی اکبر دهخدا
9 : “””” “”” “””””””””””
10: درین اواخر کتابی رامطالعه کردم ، که برای پنج صفحه نوشته پنج صفحه موخذ و پاورقی میدهد ؛ ویا نوشتۀ دیگری که از جملۀ شصت صفحه پنجاه آن قوس ناخنک و نقل قول است . این نوع مبالغات نظر نویسنده را نقض میکند ، مشروط براینکه از خود نظری داشته باشد.
11 : در بازار نوعی بخاری یا مرکز گرمی هائی برآمده ، شعلۀ آتش را از عقب شیشه میبینیم ؛ اما خود بخاری اصلآ برقی است و این شعله ها مجازی یا ظاهری هستند .
12 : پرویز ناتل خانلری « زبانشناسی و زبان فارسی ص 235 »