یادبودی از کارکردهای تتسو ناکامورا ـ کاکا مراد ـ در افغانستان
در ستایش نکوکاری و نیکان
زهرا موسوی
یادبودی از کارکردهای تتسو ناکامورا ـ کاکا مراد ـ در افغانستان
سخنم را با پاره سخنی از هانا آرنت فیلسوف آلمانی در کتاب «انسان در عصر ظلمت» آغاز میکنم؛ آرنت مینویسد: زاده شدن در عصر ظلمت، شاید از دست ما خارج و به انتخاب ما نباشد؛ اما نوع رویارویی با آن، به انتخاب هر یک از ما بستگی دارد. زیستن در هیچ عصری هر چند ظلمانی، مسئولیت شخصی را رفع نمیکند.
با این مقدمه شاید انگیزهی برگزاری این برنامه؛ مقصد نوشتن این مقاله و ضروت تلاش جمع حاضر تا حدی روشن شده باشد. ما بیگمان در روزگار ظلمانی و سیاهی زندگی میکنیم. روزگاری که مرگ، مشقت و مرارت کتلههای بزرگ انسانی دیگر چندان ملالی برنمیانگیزد. در عصری که هر روز در معرض و محاصرهی وقوع انواع فاجعهایم. و هر ساعت، شاهد مرگ خویشان، پناهجویان، آوارگان، جنگزدهگان و آسیبپذیرترین اقشار اجتماعی. در عصر ما از برکت سیاستهای ناکام و مغرضانهی بومی و بیرونی، مرزهای قلمرو بحران با ماشین دهشتبار جنگ و جنون روز به روز وسعت میگیرد و سهم انسانهای گیر مانده و ناگزیر در اقلیم جنگ و زانده از جنگ، جز درد، تباهی، سقوط و آوارگی چیزی نیست.
در روزگار ما که «شر» ـ و تمام ظواهر آن ـ به مسند قدرت نشسته، پرداختن به «خیر» ـ و نمودها و مصداقهایش ـ یک الزام است. سخن گفتن از خیر: این کیفیتِ یگانه و گمشدهی عصر ما یک ضرورت بنیادین است. خاصه در سرزمینی که سالهاست اخلاق خودبنیاد، خالصانه و خیرخواهانه را به تبعید ریا و ناروا فرستادهاند. و خاصه در مناسباتی که دهههاست «نیکی» رو به زوال و اضمحلال است؛ گفتن از آنانی که این فاجعهی فراگیر بشری را به تماشا ننشستهاند و به تبعیت از این پندار پاک سعدی عمل کردهاند:
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
یک فرض است. پرداختن و نوشتن از آزادگانی که دور از هرگونه وسوسه و وسواسی، بدون واهمه از هیچ مجازات و نیاز به هیچ مکافاتی؛ با کمترین چشمداشت و چشمانداز مادی، نیکی را خالصانه پیشه کردهاند انجام وظیفه است. چرا که در عصر غفلت و رخوت، زنده نگاه داشتن نام و یاد آنانی که به ندای وجدان بیدارشان پاسخ دادهاند؛ و مبنای راحت فردی را در اصل راحت جمعی یافتهاند؛ خود نوعی مبارزه و مقاومت است. مقاومت در برابر تاریخ فراموشی! و مبارزه علیهی سلطهی فرومایگی!
در عصر فرومایگان، گفتن و شنیدن از تتسو ناکارموارها نه تنها یک ضرورت که یک دَین است. دینی که تک تک ما به صِرف انسان بودن و جبر زیستن در جغرافیای فراموششدهای به نام افغانستان در قبال سنت یاری و اخلاقِ ـ از رونق افتادهی ـ همیاری به دوش داریم. چرا که این ساحت، یگانه ساحت مبارک و مقدس زندگی آدمیست. انسانیت ناب، همان آستان و آستانهای ست که موج مسلطِ وقاحت، در تمام حوزهها از سیاست تا فرهنگ و هنر و صنعت در این عصر تیره در تلاش بلعیدن و از رواج انداختن آن است. و ما در چنین روزگاری به نوبهی خویش مسئولیم! مسئولیم تا نگذاریم رگههای سیمین ارادهی معطوف به «خیر» به خاکروبهی سیاه و طماع این عصر سیاه بریزد. ما همه مسئولیم تا به نوبهی خویش یاد و نام خوبان و نیکان این روزگار تیره را در یاد خاطرهها و خاطرها حک کنیم. خاصه اندیشمندان، قلمبدستان و روشنفکران مسئول و همزمان مدیوناند! مدیونِ سوسو زدن این دریچههای شفاف و ماندگار انسانیتاند و مسئول در برابر روشن ماندن آن. در جهانی که ارزشها و آرمانها در سراشیبی طمعکاری و خودشیفتگی رو به افولاند، به باور نویسنده تحلیل و تجلیل از اخلاق خالصانهی یاری و همدلی، تمهید و تدبیری برای حفاظت از این سنت بدیع و بدیهی انسانی ست.
ما: مشمولِ هر آن کس که هنوز به زعم خویش در میان سیل و خیل عظیم تماشگران، منفعلان و ریاکاران استحاله نشده، ناگزیریم با زنده نگه داشتن آیینِ نوعدوستی و انسانمحوری به کاشتن بذر امید ادامه دهیم. بذری که تتسو ناکامورا در افغانستان کاشت، بی گمان بذر امید بود! امید به اجراگری و عمل. او در حد وُسع خویش، در دلهای بسیاری بذر امید کاشت و ثمر امید برداشت! ناکامورا، قطعا اولین نبود و آخرین نیز نخواهد بود که از بندِ هر چه «ابتذال» رهیده و به «فضلیت» ناب رسیده بود. او سالها پیش برگزیده بود تا به جای «نظارهگر» یک «اجراگر» باشد. مصم شده بود تا به جای همدستی و همداستانی با موج بیتفاوتی، سرخوردگی و بیرحمی موجود، طرحی نو دراندازد و صفحهای نو بگشاید. از همینرو نیز، از راحت جان دست شسته و به میدان پر خطر و مشقت عمل و اجرا پا نهاده بود.
به باور نویسنده، تتسو ناکامورا ـ مرادِ افغانستان معاصر ـ و نماد راستین یک انسان متعهد بود! او همانگونه که به روشنی از نام بومیاش ـ کاکا مراد ـ هویداست، مرام و منشاش را برای تأمین و تسهیل مرادِ انسانهای پیرامونش به کار میبست. مراد، بی تعلق به قید و بندهای مملکت و ملییت و مرز در جایی آرام و درمان و در جایی معیشت و رونق را به زندگی انسانهای پیراموناش هدیه میداد! کاری که بسیاری از ما با وجود تمام میل و نیت و صرف نظر از تعلقات تاریخی، تباری و جغرافیایی و … در قبال همنوعانمان در دیار مادری ناتوانیم. ازینرو، آنچه امروز و اکنون و در نبود او حائز اهمیت است، نخست، پیگیری و سپس پاسداری از منش و مرام انسانی اوست. چرا که در دروان تیره، بیش و پیش از هر دوران دیگری نیازمند بسط اندیشهی مرادبخش کاکا مرادهاییم. ما ملزم به تمکین و تلنگر به وجدان خویش و تکیه و تعهد به میراث مشترک بشر در کرامت و شرافتیم تا چون او در مواجهه با گستردگی ابعاد فاجعهی بشری چشم بر نبنیدم. راحت جان نگزینیم و چون او در نخستین رویارویی و مواجهه، مسئولیت خویش را شناخته و مصمم به تغییر قاعدهی مسلط شویم.
ما باید چون او هوشمندانه و صادقانه عمل کنیم؛ چون او که ریشههای فاجعه را در افغانستان شناخته بود. چونان او که ابعاد دهشتبار فاجعه واقعی را دیده بود: آنچه در جهان معاصر و خاصه در جغرافیای بحرانزدهای به نام افغانستان، رفتهرفته به امری روزمره و عادی بدل شده و میشود. و آن، همانا آسوده زیستن در میان سیل انبوهی از فجایع است. او دانسته بود باید راهی مخالف مسیر مبتذل جاری و جرثومههای ابتذال بجوید. بر کمتر کسی پوشیده است که در محاصرهی خیل ریاکاران و نظارهگران و کلبیمسلکان ما در چه روزگار تیرهای به سر میبریم. بر کمتر چشم و ذهن پرسشگری پنهان است که دوران ما، دوران استبدادِ «ابتذال» است. خاصه این روزها که از برکت شبکههای اجتماعی مجازی و نمایشگرهای دیجیتالی، عملا مرزهای «وقاحت» جابجا شده است؛ خاصه این روزها که شاهد انواع نمایشهای کریه، متزورانه و فریبکارانهایم که به نام «نکوکاری» و «انساندوستی» و با بوق و کرنا تکثیر میشود. حافظهی جمعی شاهد است که چگونه مدعیان همنوع دوستیِ پوشالی و قلابی، با مصداقها و نمادهای فاجعهی انسانی عکس یادگاری میگیرند!
کوتاه سخن اینکه: تاریخ و حافظهی جمعی از روزهای تیرهی این عصر نیز عبور خواهد کرد. تاریخ؛ خود گواه روشن این مدعاست. تا آنزمان آنچه از توان و توش ما ساخته است، ناسازگاری با ارزش ـ ضدارزش ـ های دوران تیره و مکث بر سنت و سودایِ راستینِ انساندوستیست. گفتن و پرداختن به زندگی تتسوناکاموراهاست که تسلی خاطر انسانهای آزاده است. یادواره و یادبود از از امثال اوست که مشعل راه و آزوقهی رهرو نکوکاری راستین است. تقدیر از ناکامورا در عصری که دعوا و داعیهی قهرمانهای پوشالی همه جا را تصرف کرده و همیاری و همراهی به کاریکاتوری فربه از اکتها و عکسها و اداهای صرف در فضای مجازی بدل شده، نماد درخشانی از تحقق قهرمانی است. ناکامورا مثالی ماندگار از تحقق ترکیب معجزهآسایی به نام مشارکت و متانت است. آنهم در فضایی که جمع انبوهی از بام تا شام، در حال تولید، تکثیر و توزیع ابتذال و شراند و از کمترین رگههای نیکاندیشی، نیکپنداری و نیکوکاری خبری نیست.
زهرا موسوی
برلن 31 جنوری 2020